کد مطلب:41681 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:191

استغاثه طلبکار











شترداری، یك نفر شتر به ابوجهل كه آن روز از قدرت و نفوذ فوق العاده ای برخوردار بود به نسیه فروخت، ابوجهل در پرداخت ثمن آن مماطله می كرد و هر بار كه مرد بیچاره برای وصول طلب خود مراجعه می كرد با بی اعتنایی او مواجه می گشت و نتیجه ای نمی گرفت.

یكی از فرومایگان، به تمسخر از مرد طلبكار پرسید: دنبال كه می گردی و چه حاجتی داری؟

گفت: از عمرو بن هشام یعنی ابوجهل بابت فروش شتر طلبكارم (و او از پرداخت وجه آن امتناع می كند).

گفت: در این شهر مردی هست كه از مظلومان دفاع می كند. اگر بخواهی او را به تو نشان دهم. گفت: آری (سپاسگزار خواهم شد).

مسخره چی پست (كه قصد توهین و تحقیر رسول خدا(ص) را داشت) شخص پیامبر را از دور، به او نمایاند و گفت: (او محمد است) و ابوجهل از وی حرف شنوی دارد! برو و از وی یاری بخواه.

او بخوبی می دانست ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر است و این در حالی بود كه بارها گفته است: ای كاش روزی فرا رسد و محمد خواهشی از من داشته باشد، آن وقت خواهد دید كه چگونه او را بازیچه خود قرار دهم و دست رد بر

[صفحه 97]

سینه اش كوبم!

مرد بیچاره (كه فكر می كرد پشت و پناهی در این شهر یافته است و به راستی حرف محمد نزد ابوجهل بها و ارزش دارد) خود را به پیامبر رسانید و حاجت خود را بیان كرد و گفت: محمد! شنیده ام میان تو و ابوجهل رفاقت و صداقت برقرار است. اگر ممكن است بین ما وساطت كنی و پولی كه از او طلب دارم بستانی؟

رسول خدا(ص) (بی درنگ) برخاست و همراه وی به خانه ابوجهل رفت و از او خواست كه هر چه زودتر طلب آن مرد را بپردازد![1] .

ابوجهل پذیرفت و با سرعت رفت و بدهی خود را تمام و كمال آورد و تقدیم كرد!دوستانش (كه شاهد ماجرا بودند و انتظار چنین چیزی را نداشتند) به وی گفتند:

معلوم می شود كه از محمد ترسیدی؟ (تو كه آرزوی چنین روزی را در دل داشتی چه شد كه با این سرعت تسلیم وی شدی؟) ابوجهل گفت: هنگامی كه محمد به طرف من آمد دیدم در سمت راست او مردانی مجهز به سرنیزه و همگی گوش به فرمان او ایستاده اند در سمت چپ او دو اژدهای بزرگ دهان گشوده اند و دندانهایشان را به هم می سایند، و از چشمانشان لهیب آتش زبانه می كشد. دیدم اگر بخواهم امتناع كنم، یا توسط آن مردان جنگجو شكمم دریده خواهد شد و یا اینكه طعمه آن دو اژدها خواهم شد. (این بود كه تسلیم شدم و به خواسته او گردن نهادم).

عن علی قال: ان رجلا كان یطالب اباجهل بن هشام بدین ثمن جزور قد اشتراه فاشتغل عنه و جلس یشرب فطلبه الرجل فلم یقدر علیه فقال له بعض المسنهزئین:من تطلب؟ قال عمرو بن هشام یعنی اباجهل لی علیه دین، قال: فادلك علی من سیتخرج الحقوق؟ قال: نعم، فدله علی النبی و كان ابوجهل یقول لیت لمحمد الی حاجه فاسخر به وارده فاتی الرجل النبی فقال له: یا محمد! بلغنی ان بینك و بین عمرو بن هشام حسن صداقه و انا استشفع بك الیه.

[صفحه 98]

فقام معه رسول الله (ص) فاتی بابه فقال له: قم یا اباجهل فاد الی الرجل حقه و انما كناه اباجهل ذلك الیوم قام مسرعا حتی ادی الیه حقه فلما رجع الی مجلسه، قال له بعض اصحابه: فعلت ذلك فرقا من محمد؟! قال: ویحكم اعذرونی انه لما اقبل رایت عن یمینه رجالا بایدیهم حراب تتلالو و عن یساره ثعبانین تصطك اسنانهما و تلمع النیران من ابصارهما، لو امتنعت لم امن ان یبعجوا بالحراب بطنی و یقضمنی الثعبانان.[2] .

[صفحه 99]



صفحه 97، 98، 99.





    1. كنیه ابوجهل از همان روز توسط پیامبر خدا(ص) بر وی اطلاق شد.
    2. احتجاج، ص 323؛ بحار، ج 17، ص 284؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 172 (به اختصار).